کیانا در نقش دختر عمو
١٢آذر کیانای عزیزم یک نسبت فامیلی جدید پیدار کرد و رسما دختر عمو شد تولد هانا کوچولو دختر عمو حمید مبارک باشه ما که هنوز ندیدیمش. اما امروز قراره بریم کرج تا با کیانا جونم دختر عموی نازش رو ببینیم. ...
نویسنده :
مامان کیانا
10:52
کیانا در تصویر 13 ماهگی
اینم از عکسهای کیانا در مهر و آبان 1391 (دوران 13 ماهگی): آخ این زیر چقدر جا کمه!!چقدر بزرگ شدم!! 12 مهر 1391 ************** یه کم مطالعه کنم! 14 مهر 1391 ********** خوب می خوام ببینم زیر میز چه خبره!!! 14 مهر 1391 **************** یه زنگ بزنم بچه ها ببینم چه خبرا !!!! 22 مهر 1391 ****************** ماه که بودم. ماهی شدم! 24 مهر 1391 ********************** بشکن بشکنه.... !!!! 26 مهر 1391 **************** چه خوشگل شدم!!! 28 مهر 1391 ************** وایساده وایساده .... !!! 29 مهر 1391 **************** این دم موشه یا آویز قلم گوشی آقاجون؟!!! 5 آبان 1391 ****...
نویسنده :
مامان کیانا
18:16
دندانهایی ازجنس مروارید
یادم رفت تاریخ تولد دو تا از دندونهای کیانا رو بنویسم: دوتا دندون کرسی، دو تا مروارید خوشگل روز 25 آبان توی صدف دهان دختر گلم رویت شد. گرچه دختر نازم به خاطر این دندونها خیلی لذیت شد اما از موقع دراومدنشون خیلی حالش بهتر شده. تازه توی خوردن خوراکیهای خوشمزه ازشون کمک می گیره و از این کار لذت می بره. گل کوچولوی مامان موفق شد تعداد قدمهای کوچولوش رو زیاد کنه و یه کمی راه بره. موقع راه رفتن اینقدر خوشگل می خنده که معلومه از این کارش چقدر ذوق می کنه. حالا دیگه خیلی راحت خودش بلند می شه و می استه و چند تا قدم خوشگل بر میداره.
نویسنده :
مامان کیانا
17:38
روزهای پایانی 14 ماهگی
کلا ماه چهاردهم ماه پرکاری بود. هم برای مامانی هم برای دختر گلم. اول بگم که هنوز خبری از راه رفتن نیست!!! فقط اگه یکی از دستای گل کوچولوی مامان رو بگیریم چند قدمی با ذوق بر می داره. وقتی دوتا دستای کوچولوش رو می گیریم تا راه بره اینقدر قشنگ قدم برمی داره که آدمو یاد رژه رفتن می اندازه. قدمهایی بلند و محکم:) کیانای نازم توی این ماه که هنوز چند روزی ازش بای مونده یاد گرفته بعضی از کلمه ها رو خیلی قشنگ بگه و منظور خودش رو به ما بفهمونه: مامی: یعنی مامان بابابابا: یعنی بابا. بعضی وقتام کامل می گه بابایی آآآآآ : یعنی آب نون: خیلی واضح وقتی کیانا نون می خواد:) توپ: این کلمه رو از موقعی که رفتیم یزد خیلی قشنگ یاد گفت و به همین خاطر تا...
نویسنده :
مامان کیانا
16:40